قیصر تجلیات جمال محبوب را در آینه ی شعر جلوه گر یافته و عشق را بزرگترین موهبت الهی وکمال مطلوب می دانست. اواز دلدادگان و عشاق آزادی بود و خالق خود را در پیکر شعر پرستش می کرد و آزادی را مبدا و مصدرزیبایی ونکویی می دانست. عقیده ی او همچون شهیدیست که با سرانگشت در خون خود می زد و برسنگ می نوشت: "به امید پیروزی واقعی /نه در جنگ/که بر جنگ!."
او عقیده داشت که کاخ عدالت جز بر روی پایه ی آزادی استوار نگردد ودرخت تمدن جز در سایه ی آزادی پرورش نکند. وتمام پراکندگی ها را حاصل کثرت می دانست که برای حل آن تمرین وحدت را تجویز می کرد و می گفت: وجود تو چون عین ماهیت است / چرا باز بحث اصالت کنیم؟"
و در هر کجا وهر محفلی رعایت عاشقی را گوش زد می کرد وحمایت از گل های عاشق را خواستار بود وهنر را اینگونه یافته بود:"زیبایی راز ،راز زیبایی است/ آن راز نهفته در هنر این است"
درد را حرف نمی دانست ،چرا که نام دیگر خود را درد می دانست. اما دردهایش نگفتنی و نهفتنی بود و درد های مردم را دیده وشنیده بود: مردمی که چین پویستینشان / مردمی که رنگ روی آستینشان/ مردمی که نامهایشان / جلد کهنه ی شناسنامه هایشان/ درد میکند"
و سی پاره دل خویش را در سه حرف :الف. لام.میم" می تراوید.
وعاقبت چون پروانه گرد شمع واژها سوخت و از سوختنش چراغ شعر روشن شد.
و حالا پنج سال از آن اتفاق می گذرد .اتفاقی که ناگهان افتاد و آن آشنای دور را برای همیشه با خودش برد .خبر مرگ قیصر را هیچکس باور نمی کند . وحالا ما ماندیم که با این عشق / قیصر چه می کنیم....
و نمی دانم در این شهر چه میگذرد که انگار نه خدا آن را آفریده است و نه بشر و شاعرانش را نادیده می گیرند .....
و این پنجمین سال ، پنجمین کلنگی است که می خورد بیائیم این کلنگ را راست بزنیم
نظرات شما عزیزان:



موفق باشید در پناه حق
دنبال یه مطلب در مورد قیصر میگشتم آمدم استفاده کردم
.: Weblog Themes By Pichak :.